کد مطلب:154104 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:146

تعمیر قبر رقیه خاتون
عالم جلیل شیخ محمد علی شامی كه از علمای نجف اشرف است برای مرحوم حاج شیخ هاشم خراسانی نقل كرده كه جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی كه نسبش به علم الهدی سید مرتضی می رسد سه دختر داشت، شبی دختر بزرگش،رقیه بنت الحسین را در خواب می بیند كه فرمود: به پدرت بگو به والی بگوید: كه قبرم را آب گرفته و در اذیتم بیاید قبر مرا تعمیر نماید، دختر خواب خود را برای پدر بازگو كرد اما سید از ترس آن كه خواب صحیح نباشد و اهل تسنن دست بگیرند و مسخره نمایند ترتیب اثر نداد، شب دوم دختر وسطی همین خواب را دید و به پدر بازگو كرد،، باز هم سید اعتنا نكرد، شب سوم دختر كوچك و شب چهارم سید شخصا خواب دید كه مخدره به طور عتاب آمیز فرمود: چرا والی را خبردار نكردی؟ سید بیدار شد و صبح اول وقت به سراغ والی رفت و داستان را بازگو كرد.


والی امر كرد علماء و صلحاء شام از شیعه و سنی بروند غسل كنند و لباسهای نظیف بپوشند و درب حرم شریف به دست هر كس باز شد همان شخص قبر را نبش كرده و تعمیر نماید همه غسل كردند و نظافت نمودند لیكن قفل به دست هیچ كس باز نشد مگر به دست مرحوم سید، سپس همه كلنگ به دست گرفتند و لاكن كلنگ هیچیك اثر نكرد مگر معول سید ابراهیم دمشقی، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند بدن و كفن مخدره را صحیح و سالم یافتند اما لحد را آب فراگرفته بود، سید بدن شریف را روی زانوی خود گذارد و سه روز نگهداشت و مرتب گریه می كرد تا آن كه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر نمودند، سید در اوقات نماز بدن را روی چیز نظیفی می گذاشت و بعد از نماز برمی داشت و روی زانوی خود قرار می داد.

پس از سه روز لحد آماده شد و بدن شریف را در جای خود قرار داد و در این مدت سید محتاج به آب و غذا و تجدید وضو نشد.

مرحوم سید ابراهیم اولاد ذكور نداشت هنگام دفن دعا كرد تا خدا به او فرزند ذكور عنایت فرماید، با آنكه سنش از نود سال تجاوز كرده بود دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او عنایت نمود كه او را سید مصطفی نام نهادند، گویا این قضیه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد قمری بوده است [1] .



عاشقان قبر من این شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ویرانه است



دختری بودم سه ساله دستگیر و بی پدر

مرغ بی بال و پری را این قفس كاشانه است



بود سلطانی ستمگر صاحب قدرت یزید

فخر می كرد او كه مستم در كفم پیمانه است



داشت او كاخی مجلل دستگاهی باشكوه

خود چه مردی كز غرور و سلطنت دیوانه است



داشتم من بستری از خاك و بالینی ز خشت

همچو مرغی كو بسا محروم ز آب و دانه است



تكیه می زد او به تخت سلطنت با وجد و كبر

این تكبر ظالمان را عادت روزانه است



من به دیوار خرابه می نهادم روی خود

ز آن همیشه رو سفیدم شهرتم شاهانه است



بر تن رنجور من شد كهنه پیر این كفن

پر شكسته بلبلی را این خرابه لانه است






محو شد آثار او تابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاویدانه است



گفت شاعر چشم عبرت باز كن بیدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بیگانه است




[1] منتخب التواريخ حاج شيخ محمد هاشم خراساني ص 340.